|
گونی بزرگی را گذاشته بود روی دوشش و توی سنگرها جیره پخش می کرد. بچه ها هم با او شوخی می کردند.
- اخوی دیر اومدی.- برادر می خوای بکُشیمون از گُشنگی؟
- عزیز جان ! حالا دیگه اول میری سنگر فرماندهی برای خودشیرینی؟
گونی بزرگ بود و سرِ آن بنده ی خدا پایین. کارش که تمام شد. گونی را که زمین گذاشت همه شناختنش.
او کسی نبود جز محمود کاوه ، فرمانده ی لشکر.
تاریخ : سه شنبه 92/8/14 | 8:7 عصر | نویسنده :